عشق مامان و باباش

هفته 33

سلام پسر مامان. دیگه وسایلت همه اومده و اتاق داره برا اومدنت آماده میشه. خدا را شکر که همه چیز به سلامتی و خوبی داره می گذره. پنجشنبه برا ناهار با مامان فرزانه و خاله پریسا رفتیم خونه خاطره که عروس شده. شبش هم عمو امید و خاله میترا و پرنیان اومدن اینجا. خواستن اتاقت را ببینن که من گفتم تا وسایل آماده نشده لطفا نرید تو اتاق. راستی این هفته دکتر سونو کرد من را. کلی مو داشتی روی سرت و تپلو بودی. وزنت 2040 گرم بود و دکتر گفت که پاهای کشیده ای داری. عاشقتم عزیزم.
14 آذر 1393

هفته 32

پسر جونی دیگه اومدیم خونه ی خودمون و حسابی همه جا نو شده و منتظر ورود یه عضو جدید. البته اتاق شما فعلا خالیه. ایشالا هفته ی آینده وسایلت را میاریم. این هفته متاسفانه مامان مهری خانوم فوت شد . تاریخ زایمانش با من یه هفته بیشتر فاصله نداره. خیلی براش ناراحتم. تو دعا کن براش که خدا بهش صبر بده و زودی پسرش بیاد بغلش و کمکش کنه که غصه هاش کم رنگ بشن. راستی معلوم شد که نینی آقای عزیزی هم پسره . فدات بشم که دور و برت کلی هم بازی داری. شب جمعه رفتیم خونه مریم دایی و همه حسابی ابراز کردن که شما بزرگ تر شدی. می بوسمت عزیزم.   ...
8 آذر 1393

هفته 31

پسر عزیزم این طور که معلومه خونمون داره آماده میشه و می تونیم یواش یواش آماده بشیم برای خونه رفتن. قراره دو روز ، دو تا خانم بیان کمک مامان و خونه را تمیز کنن حسابی که آماده بشه. راستی این هفته رفتیم با هم دکتر و آقای دکتر گفتن که شما حسابی رشدت خوب بوده. خدا را شکر عزیز دلم.مامان فرزانه هم دیگه حسابی منتظر اومدنت هست. همین که حرف تو میشه اشک میاد توی چشماش . کاش دیگه زود بیای منم تحملم داره تمام میشه.
1 آذر 1393

هفته 30

پسر قشنگم. یواش یواش داره تکون خوردنات مدلش عوض میشه و به من می فهمونی که جات تنگ شده. عزیز دلم ایشالا تا دو ماه دیگه میای بغلم و حسابی جات خوب میشه. این روزا هم چنان خونه مامان فرزانه هستیم و کار خونمون تمام نشده. من که حسابی خسته شدم دیگه از این وضعیت. حتما تو هم خسته شدی عزیزم. فقط اتفاق خوبی که این هفته افتاد این بود که رفتیم و تخت و کمدت را سفارش دادیم. ایشالا که خودت هم دوست داشته باشی و به خوبی و خوشی ازشون استفاده کنی. این هفته 5 شنبه رفتیم تولد هلن خونه عمه سمیه و شما هم حسابی تو دل مامان رقصیدیا. دوستت دارم عزیزم.  
24 آبان 1393

هفته 29

پسر جونم کیش خوش گذشت یا نه؟ تو هواپیما که نترسیدی؟ خانم مهماندار وقتی دید من باردارم رفت برات یه جایزه ی مهمون کوچولو آورد . گفت ایشالا نینیتون به سلامتی به دنیا بیاد و با این اسباب بازی هم سرگرم بشه. من تو این سفر خیلی زود به زود خسته میشدم و همش مجبور بودم بشینم. ولی خب خوب بود در مجموع. شما هم حسابی خوش سفر بودی و مامان را اذیت نکردی. البته روز آخر تو فرودگاه حسابی حالم بد شد. اما فدای سر پسر خوشگلم. برات یه سری داروهای مکمل خریدم و شیشه شیر و پستونک. این قدر که شما تو دل من شیطونی میکنی از روی لباسم همه میبینن حرکاتت را. فسقلی من شنا میکنه و میرقصه و فوتبال بازی میکنه. خدا کنه خونمون دیگه آماده بشه. از این وضعیت خ...
16 آبان 1393

هفته 28

پسر گلم...عشق مامان ....پس کی میای بغلم. ایشالا که حالت خوب باشه. این روزا بیشتر سر خودم را با سیسمونی تو گرم میکنم. لباس هات و به چوب لباسی زدم و با هر کدوم کلی عشق و حال کردم. این هفته رفتیم دکتر و آقای دکتر گفتن که انصافن رشد پسرت خیلی خوب بوده. ایشالا تا آخرش همه چیز عالی باشه. قراره آخر این هفته با بابا و مامان فرزانه و پدر مصطفی و خاله پریسا بریم کیش. این میشه اولین سفر هواییت. ایشالا که همه چیز عالی پیش بره. فعلا که هنوز تو خونه نقاش داریم و هم چنان خونه مامان فرزانه ایم. کاش دیگه بریم خونه خودمون و اتاقت را آماده کنیم. راستی این هفته آمپول رگام هم زدم. تو که دردت نیومد؟ من یکمی دردم اومد ولی به عشق تو همه چ...
5 آبان 1393

هفته27

سلام مامان جونی. این هفته شنبه بردمت عروسی. حسابی تو دلم رقصیدی شیطون بلا. خاله پریسا و خاله سپیده هم هر دو این هفته اومدن و من و تو هم فعلا خونه مامان فرزانه ایم چون بابا نقاش آورده که خونه برای اومدن شما حسابی تمیز باشه. با خاله پریسا و مامان فرزانه رفتیم تخت و کمد برات دیدیم ولی هنوز چیزی انتخاب نکردیم. دوشنبه با هم رفتیم سونو که شما را دیدیم. حتی دماغ و دهن خوشگلت هم واضح دیده میشد. آقای دکتر گفتن که شما 930 گرم وزنته تپلوی من. خیلی منتظرم که بیای تو بغلم. سه شنبه صبح که مامان فرزانه مدرسه بودن ، من و تو از فرصت استفاده کردیم و رفتیم خونه خاله نازیلا. دیگه نمیدونم بهت خوش گذشت یا نه. میخواستی با حنا بازی کنی حسابی...
26 مهر 1393