عشق مامان و باباش

هفته 31

پسر عزیزم این طور که معلومه خونمون داره آماده میشه و می تونیم یواش یواش آماده بشیم برای خونه رفتن. قراره دو روز ، دو تا خانم بیان کمک مامان و خونه را تمیز کنن حسابی که آماده بشه. راستی این هفته رفتیم با هم دکتر و آقای دکتر گفتن که شما حسابی رشدت خوب بوده. خدا را شکر عزیز دلم.مامان فرزانه هم دیگه حسابی منتظر اومدنت هست. همین که حرف تو میشه اشک میاد توی چشماش . کاش دیگه زود بیای منم تحملم داره تمام میشه.
1 آذر 1393

هفته 30

پسر قشنگم. یواش یواش داره تکون خوردنات مدلش عوض میشه و به من می فهمونی که جات تنگ شده. عزیز دلم ایشالا تا دو ماه دیگه میای بغلم و حسابی جات خوب میشه. این روزا هم چنان خونه مامان فرزانه هستیم و کار خونمون تمام نشده. من که حسابی خسته شدم دیگه از این وضعیت. حتما تو هم خسته شدی عزیزم. فقط اتفاق خوبی که این هفته افتاد این بود که رفتیم و تخت و کمدت را سفارش دادیم. ایشالا که خودت هم دوست داشته باشی و به خوبی و خوشی ازشون استفاده کنی. این هفته 5 شنبه رفتیم تولد هلن خونه عمه سمیه و شما هم حسابی تو دل مامان رقصیدیا. دوستت دارم عزیزم.  
24 آبان 1393

هفته 29

پسر جونم کیش خوش گذشت یا نه؟ تو هواپیما که نترسیدی؟ خانم مهماندار وقتی دید من باردارم رفت برات یه جایزه ی مهمون کوچولو آورد . گفت ایشالا نینیتون به سلامتی به دنیا بیاد و با این اسباب بازی هم سرگرم بشه. من تو این سفر خیلی زود به زود خسته میشدم و همش مجبور بودم بشینم. ولی خب خوب بود در مجموع. شما هم حسابی خوش سفر بودی و مامان را اذیت نکردی. البته روز آخر تو فرودگاه حسابی حالم بد شد. اما فدای سر پسر خوشگلم. برات یه سری داروهای مکمل خریدم و شیشه شیر و پستونک. این قدر که شما تو دل من شیطونی میکنی از روی لباسم همه میبینن حرکاتت را. فسقلی من شنا میکنه و میرقصه و فوتبال بازی میکنه. خدا کنه خونمون دیگه آماده بشه. از این وضعیت خ...
16 آبان 1393

هفته 28

پسر گلم...عشق مامان ....پس کی میای بغلم. ایشالا که حالت خوب باشه. این روزا بیشتر سر خودم را با سیسمونی تو گرم میکنم. لباس هات و به چوب لباسی زدم و با هر کدوم کلی عشق و حال کردم. این هفته رفتیم دکتر و آقای دکتر گفتن که انصافن رشد پسرت خیلی خوب بوده. ایشالا تا آخرش همه چیز عالی باشه. قراره آخر این هفته با بابا و مامان فرزانه و پدر مصطفی و خاله پریسا بریم کیش. این میشه اولین سفر هواییت. ایشالا که همه چیز عالی پیش بره. فعلا که هنوز تو خونه نقاش داریم و هم چنان خونه مامان فرزانه ایم. کاش دیگه بریم خونه خودمون و اتاقت را آماده کنیم. راستی این هفته آمپول رگام هم زدم. تو که دردت نیومد؟ من یکمی دردم اومد ولی به عشق تو همه چ...
5 آبان 1393

هفته27

سلام مامان جونی. این هفته شنبه بردمت عروسی. حسابی تو دلم رقصیدی شیطون بلا. خاله پریسا و خاله سپیده هم هر دو این هفته اومدن و من و تو هم فعلا خونه مامان فرزانه ایم چون بابا نقاش آورده که خونه برای اومدن شما حسابی تمیز باشه. با خاله پریسا و مامان فرزانه رفتیم تخت و کمد برات دیدیم ولی هنوز چیزی انتخاب نکردیم. دوشنبه با هم رفتیم سونو که شما را دیدیم. حتی دماغ و دهن خوشگلت هم واضح دیده میشد. آقای دکتر گفتن که شما 930 گرم وزنته تپلوی من. خیلی منتظرم که بیای تو بغلم. سه شنبه صبح که مامان فرزانه مدرسه بودن ، من و تو از فرصت استفاده کردیم و رفتیم خونه خاله نازیلا. دیگه نمیدونم بهت خوش گذشت یا نه. میخواستی با حنا بازی کنی حسابی...
26 مهر 1393

هفته 26

عزیز دلم این هفته کلا هفته ی پر کاری بود. 3-4 روز که با مهمون بابا سرگرم بودیم و هر روز بیرون از خونه. دوشنبه هم رفتیم دکتر و آقای دکتر گفتن شما حسابی تپل مپل شدی. برام سونو گرافی نوشتن که هفته ی آینده بریم و شما را ببینیم. خودم خواستم بیرون از مطب بنویسن که بابا هم بتونه بیاد و گل پسرمون را ببینه. حسابی شیطون بلا شدی و صبح ها 5 صبح این قدر تکون میخوری تا من از تخت بلند بشم. فکر کنم حسابی قراره سحرخیز باشی. شب جمعه رفتیم خونه آقای رضایی...اونا هم کلی خوشحال شدن که ایلیا داره یه هم بازی پیدا میکنه. جمعه هم که از صبح رفتیم خونه مامانجان. مامانجان اینا و عمه ها رفته بودن شمال و مشهد و ما امروز رفتیم دیدنشون. ایشلا تو ...
18 مهر 1393

هفته 25

پسر گلم سلام. ایشالا که توی راه اذیت نشده باشی عشقم. من سعی کردم تا جایی که میشه برم و عقب ماشین بخوابم که جای شما خوب باشه. تازه بابا هم نمیگذاشت من جلو بشینم میگفت توی جاده ممنوعه که دو نفر جلو بشینند. صبح 4شنبه با بابا رفتیم پل صدر برای امتحان و خدا را شکر قبول شدم. میدونم که وجودت خیلی بیشتر بهم انگیزه میداد برای قبولی. ظهر کیک خریدیم و با خاله ها عصر جشن گرفتیم. شب هم که رفتیم با خاله پریسا برج میلاد....نمیدونم بهت خوش گذشت یا نه!! شما داری روز به روز بزرگ میشی و انرژی من روز به روز کمتر. فردا برمیگردیم اصفهان چون بابا صبح جمعه مهمون چینی داره. بابا از الان حسابی به فکر آینده ی تو هست...ایشالا که همه چیز عالی ...
10 مهر 1393

هفته 24

عشق زندگیم سلام. مامان روزی که از تهران برگشتیم از میراث فرهنگی باهام تماس گرفتن و گفتن یه مصاحبه چینی هست و باید 4 شنبه صبح تهران باشم. یعنی آخر هفته باز سفر داریم. ببخشید اگه اذیت میشی. ولی بابا ما را با ماشین میبره. اول گفت خودت برو بعدش ترسید که شاید شما اذیت بشی. این هفته 3 روز توریست چینی داشتیم و شما حسابی آثار باستانی اصفهان را دیدی. راستی دیروز عصر برا اولین بار بابا که دست گذاشت رو شکمم تو بهش لگد زدی. کلی ذوق کرده بود. شب ساعت 1 من خواب بودم اومده من را صدا زده میگه امروز پسرم برا اولین بار با من ارتباط برقرار کرد. فکر کنم از خوشحالی خوابش نمی برد. آماده باش که تا بعد از ظهر میریم خونه خاله ها دوباره. ماما...
8 مهر 1393

هفته 23

عشق مامان چطوره؟ این هفته یه سفر کوتاه با هم رفتیم. بابا تهران کار داشت و منم به عنوان مترجم ملزم بودم که برم. البته یه بار دیگه هم با شما و بابا تهران رفته بودیم ولی اون روزا اینقدر کوچولو بودی که من اصلا نمیدونستم وجود داری. توی راه از وسطای راه شروع کردی به شیطونی و من حس کردم شاید جات راحت نیست و خسته شدی. رفتیم با هم روی صندلی عقب دراز کشیدیم. خاله پریسا با مامان فرزانه و بابا رفته بودن شمال. خاله سپیده هم که این قدر دوستت داره که روزی 100 بار شکم من را بوس میکنه. به من میگه تو گوش هات را بگیر که من با نوید تنهایی حرف بزنم. حسابی خوش به حالته ها. دوستت دارم عزیزم. ...
3 مهر 1393