عشق مامان و باباش

هفته 22

سلام عزیزم ....کوچولوی نازم. که هنوز ندیدمت ولی بی نهایت عاشقتم. از وقتی با تکون خوردنات باهام ارتباط برقرار کردی تازه میفهمم که چقدر به من نزدیکی. این هفته رفتیم خونه خاله میترا اینا یکشنبه شب. رفته بودن خونه ی جدید....اونم یکم شکمش بزرگ شده بود. ایشالا بعد تو هم با نینی شون حسابی دوست و هم بازی میشی. مثل باباهاتون که با هم خیلی صمیمی هستن. پسر گلم با همه ی وجودم ازت مراقبت میکنم و منتظرتم که بیای تو بغلم.
23 شهريور 1393

هفته 21

عشق مامان که دلم برات یه ذره شده دیگه این هفته مامان فرزانه برات تاسیانه داد که فکر میکنم یه رسم اصفهانی باشه. یعنی که حلیم بادمجون میپزن و با مرغ تزیین میکنن و میدن برای خانواده ی بابای نینی. به منم یه انگشتر هدیه دادن که خیلی دوستش دارم. البته ما برا فامیل خودمون هم دادیم و همه کلی خوشحال شدن. زن عمو ندا میگفتن مرسی که حامله شدی که ما هم تاسیانه بخوریم. عکسش را میزارم که خودت هم ببینی. http://www.niniweblog.com/upl/nininaazeman/141 تولد مامان فرزانه هم این هفته بود که خاله فلور دعوت کرد توی باغ و مامان فرزانه اونجا سورپرایز شد. این هفته خاله سپیده و خاله پریسا اومده بودن. جفتشون خیلی خوشحالن که تو هستی. من و تو با هم ک...
19 شهريور 1393

هفته 20

سلام پسر مامان ایشالا که حالت خیلی خوب باشه....تکونات که به من میفهمونه که حسابی قبراق و سر حال هستی. همین که من میخوابم شما شروع میکنی به ورجه و وورجه و شنا کردن توی دل من. از الان میخوای نخوابیا شیطون بلا. پنجشنبه با همه فامیلای مامان فرزانه رفتیم باغ ، خاله نازیلا همه را دعوت کرده بود و کلی خوش گذشت. اولین تکون خوردن شدیدت را اون روز احساس کردم. عصر که فالوده بستنی خوردیم شروع کردی به جنب و جوش ، حالا یا اینکه خیلی خوشت اومد و یا اینکه اصلا دوست نداشتی. بقیه به نازیلا میگفتن مامان دوست نوید...خخخخ منم گفتم که نوید امروز خیلی خوشحاله که اومده باغ چون یه هم بازی داره. خلاصه که هنوز شما ها به دنیا نیومدید و سر همه را ...
19 شهريور 1393

هفته 19

سلام پسر گلم. ایشالا که خوبی و داذی روز به روز بزرگ تر میشی و آماده تر برای روزی که بیای بغلم. این هفته با مامان فرزانه و پدر مصطفی و خاله پریسا برات یکم لباس از رولان خریدیم. پدر مصطفی حسابی ذوق کرده بودن و خودشون برات لباس انتخاب میکردن. دوشنبه تولد خاله فلور بود که برا ناهار رفتیم خونه مامانجان. من و تو برای خاله کیک تولد خریدیم. چهارشنبه هم رفتیم خونه دختر عمه ی بابا. هر دو تا عمه ی بابا خیلی خوشحال بودن که تو اومدی توی دلم و شما رو از روی شکم من بوس کردن. خاله سپیده هم 5 شنبه اصفهان بود و صبح جمعه دیگه هر دو تا خاله رفتن تهران. شب ها حسابی شیطونی میکنیا. همین که سر من میرسه به بالش شما شروع میکنی به جنب و جوش. ...
1 شهريور 1393

هفته 18

پسر گلم، نوید جونم، مامان جونم خیلی منتظرتم که بیای. روزا که با هم تو خونه تنهاییم کلی باهات حرف میزنم. هنوز نیومده من را عاشق خودت کردیا. پسرم قدمت چه خوب بوده بعد از تو فامیل داره پر از نینی میشه. خاله نازیلا که با هم ازدواج کرده بودیم و همش میخواستیم با هم نینی بیاریم 4-5 هفته نینیش از شما کوچیک تره. خاله میترا هم نینیش 2 ماه و نیم ازت کوچیکتره. 2 تا نینی دیگه هم هستن یکیشون 2 هفته از شما کوچیک تره و یکیشون هم باز از شما 2 ماه و نیم کوچیک تره. خلاصه که کلی هم بازی داره برات میاد. بابا از وقتی برات اسم گذاشتیم خیلی ذوق میکنه. صبح ها دست میزاره روی دلم و میگه بزار نوید را ببینم. حالش را بپرسم. کلی ذوق دارم که برم ...
26 مرداد 1393

هفته 17

  سلام به روی ماهت عزیز دلم. امروز از صبح با هم درگیر دکتر بودیم. رفتیم سونوی غربالگری دوم. خیلی خوب بود که حسابی دیدمت عشقم. امروز فهمیدم که تو یه پسر کوچولو هستی. بابا حسابی خوشحاله. مامان فرزانه هم که دیگه هیچی. خاله پریسا برات خونه را تزیین کرده و شیرینی خریده. این نوشته ای که عکسش را گذاشتم زده به ورودی خونه. قربونت برم که همه این قدر دوستت دارن. دکتر هر چی میخواست انگشتای دستت را ببینه حاضر نمیشدی انگشتات را باز کنی. خلاصه به خاطر انگشتات مجبور شدیم که 3 ساعت بیشتر بمونیم مطب دکتر. تا رسیدیم خونه 5:30 عصر بود. با اینکه از قبل قرار گذاشته بودیم که من از راه دکتر برم خونه مامان فرزانه اما این...
22 مرداد 1393

هفته 16

سلام عزیز دل مامان. ایشالا که حالت خوبه. خوشحالم که هفته آینده میرم و دکتر و از حالت خبردار میشم. این روزا تهوعم خیلی شدید تر شده....امیدوارم که تا هفته ی آینده دیگه تمام بشه. 2-3 روز میشه که شبا وقتی میخوابم حس میکنم حرکت کردنت را. الهی فدات بشم انگار داری سرسره بازی میکنی. خیلی منتظرم که ببینمت. بابا هم هر روز دستش را میزاره روی شکمم و باهات حرف میزنه....معلومه حسابی دلش میخواد که تو رو ببینه. دوستت دارم عزیزم.
16 مرداد 1393

هفته 15

سلام خوشگل مامان. ایشالا که حالت خوب باشه. نمیدونم چطوری باید این همه دیگه منتظر بمونم تا بیای بغلم. امروز عید فطر هست. اولین عید فطر زندگیت. ما امسال برا 3 نفر فطریه دادیم...الهی که فدات بشم من. دیشب با بابا و دوستش و خانمش رفتیم بولینگ. من امتیازم از همه بیشتر بود ولی وسطش یکم دلم درد گرفت و دیگه نشستم. بابا همش میخندید میگفت الان نینی تلفن زده به دوستاش داره تعریف میکنه که من امشب اومدم بولینگ و دارم خوش میگذرونم. دیگه تا برگشتیم خونه 12:30 بود که من و تو مستقیم رفتیم تو رختخواب. عاشقتم.  
7 مرداد 1393

هفته 14

سلام عشق مامان. امروز روز آخر هفته ی 14 هستی و من بی صبرانه منتظر بغل کردنت. همه خیلی از بودنت خوشحالن . این روزا هنوز هر روز حالم بد میشه ولی به عشق تو تحمل میکنم. ایشالا که تو خوب باشی. از روزی که عکست را دیدم توی سونو گرافی عشقم بهت کلی بیشتر شده. الهی فدات بشم برا خودت حسابی شکل گرفته بودی. ایشالا از این به بعد برات اینجا مینویسم که شاید یه روز خودت بخونی. عاشقتم. ...
6 مرداد 1393