عشق مامان و باباش

هفته ی آخر بارداری و تولد نوید جونم

1393/10/22 8:09
نویسنده : غزال
294 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم

با شروع این هفته کلا همه چیز انگار عوض شده.

احساساتم به هم ریخته .... از فکر بغل کردنت هم اشکام میریزه و از طرفی حس میکنم دلم برای این ضربه هایی که به دلم میزنی و ارتباط الانمون خیلی تنگ بشه.

همین که شروع میکنم باهات حرف بزنم گریم میگیره.

صبح شنبه رفتیم دکتر و آخرین آزمایش بارداری را دادم و جوابش خدا را شکر خوب بود و آقای دکتر گفتن دوشنبه یا چهارشنبه بیا برای زایمان که من چهارشنبه را انتخاب کردم.

نویدم کاش بدونی که چه قدر دوستت دارم عزیزم.

پسر عزیزم.سه شنبه شب را با یه عالم امید و آرزو و نگرانی رسوندم به 5 صبح.

مامان فرزانه و خاله پریسا و بابا و پدر مصطفی همه ساعت 5 بیدار شدن.

با هم عکس گرفتیم و بعد من و بابا و مامان فرزانه رفتیم بیمارستان.

بعد از طی شدن مراحل اداری من رفتم داخل زایشگاه. ساعت حدود 6 رفتم تو و ساعت 7:30 اولین کسی که بردن اتاق عمل من بودم.

توی راه اتاق عمل اشکام بی اختیار میریخت.

نمیدونم چرا این همه ترسیده بودم. بابا دم اتاق عمل منتظرم بود و اصلا نتونستم باهاش حرف بزنم. دو تا بوسش کردم و رفتم داخل.

دکتر اومد و من با اینکه از قبل خودم را آماده کرده بودم برا بی حسی ولی ترسیدم. خلاصه خواستم که بیهوشم کنن.

دکتر کلانتر اومد و برام توضیح داد که مراحل کار به چه صورت هست و بعد بیهوشم کردن.

اولین لحظه که چشمم را باز کردم ساعت 8:40 بود. از درد هاش نگم بهتره.

تا من را بردن اتاق خودم بابا هم خون بند نافت را به رویان رسونده بود و برگشت. بابا رفت اتاق نوزادان و شما را تحویل گرفت.

وقتی آوردنت تو اتاق بهترین لحظه ی عمرم بود عزیزم. پرستار اومد و بدن من را لخت کرد و تو را گذاشت روی بدنم.

الهی فدات بشم من.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)